قوله تعالى: یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الذین اتخذوا دینکمْ هزوا و لعبا این در شأن دو جهود آمد که جایى خالى نشسته بودند، بانگ نماز شنیدند، خنده کردند، و بافسوس سخن گفتند. رب العالمین گفت: «ایشان که دین شما را بافسوس و بازى گرفتند بدوست مگیرید، و با ایشان موالات مکنید و در جمله سه قوم بودند که بافسوس سخن میگفتند، و مسلمانان را میرنجانیدند: مشرکان عرب و منافقان و اهل کتاب رب العالمین حوالت استهزا با مشرکان کرد، آنجا که گفت: إنا کفیْناک الْمسْتهْزئین، و در صفت منافقان گفت: إنما نحْن مسْتهْزون، و در صفت اهل کتاب گفت: الذین اتخذوا دینکمْ هزوا و لعبا من الذین أوتوا الْکتاب منْ قبْلکمْ و الْکفار أوْلیاء. و الکفار مجرور قراءت ابو عمر و کسایى است معطوف بر من الذین أوتوا الْکتاب اى: و من الکفار.


باقى بنصب خوانند، معطوف بر الذین اتخذوا دینکمْ اى: و لا تتخذوا الکفار اولیاء.


آن گه گفت: و اتقوا الله إنْ کنْتمْ موْمنین پرهیزید از خشم و عذاب خدا در موالات این کافران اگر بحقیقت گرویدگانید و بوعد و وعید وى ایمان دارید.


و إذا نادیْتمْ إلى الصلاة یعنى بالاذان و الاقامة. چون مسلمانان بانگ نماز میگفتند، و بر نماز میخاستند جهودان میگفتند: قد قاموا لا قاموا، قد صلوا لا صلوا، رکعوا لا رکعوا، سجدوا لا سجدوا. این سخن بر طریق استهزا میگفتند و میخندیدند، تا رب العزة در شأن ایشان این آیت فرستاد.


سدى گفت: مردى ترسا در مدینه آواز موذن شنید که میگفت: «اشهد ان محمدا رسول الله». آن ترسا گفت: حرق الکاذب، سوخته باد دروغ زن. رب العزة این سخن هم در آن ترسا اجابت کرد. چاکرى داشت، و یک شب آتش برافروخت اندر خانه، و ترسا و کسان وى همه خفته بودند. شررى از آن آتش در جامه افتاد، ترسا و کسان وى هر چه در خانه همه بسوخت. و گفته‏اند: کافران چون آواز موذن شنیدند که بانگ نماز میگفت حسد بردند برسول خدا و مسلمانان، و آن را عظیم کراهیت داشتند. آمدند برسول خدا و گفتند: تو دعوى نبوت میکنى، و بدعتى نهادى که انبیا ننهادند که پیش از تو بودند، و اگر درین خیرى بودى ایشان بدان سزاوار تر بودندى از کجا برساختى و چرا نهادى این آواز دادن بدین ناخوشى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: و منْ أحْسن قوْلا ممنْ دعا إلى الله و عمل صالحا یعنى که اگر کافران این آواز ناخوش میدانند بدان اعتبار نیست، که هیچ گفتار ازین.


نیکوتر و هیچ آواز ازین خوشتر نیست، که خلق را بر خداى میخواند، و بحق دعوت میکند. اتخذوها این‏ها و الف بیک وجه با نماز میشود، از بهر آنکه چون بر بانگ نماز استهزا کنند بر نماز کرده باشند. دیگر وجه آنست که: اتخذوا الدعوة هزوا و لعبا. ذلک بأنهمْ قوْم لا یعْقلون ما لهم فى اجابتهم لو اجابوا الیها! و ما علیهم فى استهزائهم بها!


فصل فى بدو الاذان و ذکر فضائله و آدابه‏


عبد الله بن زید الانصارى گفت: مسلمانان چون به مدینه آرام گرفتند نماز میکردند، و بانگ نماز خود نمى‏شناختند و نمى‏دانستند. با یکدیگر مشورت کردند که سببى باید که ما را فراهم آرد نماز را، و نشانى بود وقت نماز را. قومى گفتند: علمى بر بام مسجد برپاى کنیم بوقت نماز تا مسلمانان چون آن بینند یکدیگر را خبر دهند، و بنماز آیند. رسول خدا آن را نپسندید. قومى گفتند: آتشى برافروزیم، و مسلمانان را بدان آگاهى دهیم. قومى گفتند: قرنى سازیم چنان که جهودان ساخته‏اند.


قومى گفتند: ناقوس سازیم چنان که ترسایان کرده‏اند. مصطفى (ص) هر دو کراهیت داشت، از آنکه هر دو شعار جهودان و ترسایان بود. عبد الله زید گفت: آن شب بخفتم. بخواب نمودند مرا مردى که جامه سبز پوشیده بود، و ناقوسى داشت. گفتم اى بنده خدا! این ناقوس بمن دهى؟ گفت: تا چه کنى. گفتم تا مردم را باین بر نماز خوانم. گفت: ترا بچیزى به ازین دلالت کنم. گفتم: آن چیست؟ بر بالایى ایستاد و گفت: الله اکبر، الله اکبر. همى گفت تا بانگ نماز تمام کرد. پس از آن موضع تحول کرد، پاره‏اى فراتر شد. یک قعده بنشست. آن گه برخاست، و اقامت گفت هر کلمه‏اى یک بار مگر کلمه اقامت که دو بار بگفت. (گفتا) چون بیدار شدم، رسول خدا را از آن خواب خویش خبر دادم. گفت: یا عبد الله این کلمات بلال را درآموز، تا وى بانگ نماز کند، که آواز وى بلندتر است. بلال در مسجد بانگ نماز گفت. عمر خطاب بشنید در خانه خویش، برخاست بیرون آمد، گفت: یا رسول الله این آواز که بلال داد، و این بانگ نماز هم بر این صفت مرا نیز بخواب نمودند. رسول خدا از آن شاد گشت، و خداى را عز و جل حمد گفت.


و بدان که بانگ نماز سنتى موکد است و شعار اسلام، و تعطیل آن روا نیست. و گفته‏اند که: فرض کفایت است و ترجیع در آن سنت، و تثویب در بانگ نماز بامداد سنت، و طهارت در آن سنت، که مصطفى (ص) گفت: «حق و سنة ان لا یوذن لکم احد الا هو طاهر»، و قیام در آن سنت، که رسول خدا بلال را گفت: «قم فناد»، و در اذان ترسل سنت است، یعنى آهستگى و گسستگى، و در اقامت ادراج سنت است، یعنى پیوستگى و سبک گفتن، لقول النبی (ص) لبلال: «اذا اذنت فترسل، و اذا اقمت فاجدر، و اجعل بین اذانک و اقامتک قدر ما یفرغ الاکل من اکله و الشارب من شربه، و المعتصر اذا دخل لقضاء حاجته، و لا تقوموا حتى ترونى».


هر که بانگ نماز شنود مستحب است جواب دادن آن هم چنان که موذن میگوید وى میگوید، الا در حیعله، که بجواب آن گوید: لا حول و لا قوة الا بالله، و بجواب تثویب گوید: صدقت و بررت، و بجواب لفظ اقامت گوید: اقامها الله و ادامها ما دامت السماوات و الارض.


و اگر در نماز بود، آن ساعت که بانگ نماز شنود، چون سلام باز دهد، بقضا باز آرد، و اگر قرآن خواند جواب اذان باز دهد، آن گه بر قرآن خواندن باز شود، و چون از بانگ نماز فارغ شد درود بمصطفى دهد، لقوله (ص): «اذا سمعتم الموذن فقولوا مثل ما یقول، ثم صلوا على فانه من صلى على مرة صلى الله علیه بها عشرا».


پس گوید هم موذن و هم شنونده: «اللهم رب هذه الدعوة التامة و الصلاة القائمة آت محمدا الوسیلة و الفضیلة، و ابعثه المقام المحمود الذى و عدته»، که مصطفى (ص) گفت: هر کس که این بگوید، حلت له شفاعتى یوم القیامة.


و در میان بانگ نماز سخن گفتن ناشایست است، و بر داشتن آواز و ایستادن بر جاى عالى و استقبال قبله از شرائط آنست، و انگشت در هر دو گوش نهادن از هیأت آن. و پس از بانگ نماز شام بگوید: «اللهم هذا اقبال لیلک و ادبار نهارک و اصوات دعائک، اغفر لى»، که رسول خدا ام سلمه را چنین فرمود. و میان بانگ نماز و اقامت دعا فرو نگذارد که مصطفى گفت: «ان الدعاء لا یرد بین الاذان و الاقامة، فادعوا»، و چون نداء الصلاة شنود، گوید: مرحبا بالقائلین عدلا و بالصلاة مرحبا و اهلا.


و موذن باید که مردى مسلمان عاقل باشد که از کافر و دیوانه درست نیاید، که نه اهل عبادت‏اند، و زن را کراهیت است مگر اقامت، که وى را رواست، و مستحب و اولى‏تر آنست که موذن آزاد باشد و بالغ و عدل و امین، که در خبر است: «یوذن لکم خیارکم».


عمر خطاب یکى را گفت: من موذنوکم؟ فقال موالینا او عبیدنا.


قال: ان ذلک لنقص کبیر. و بیشترین علما موذنى کردن فاضل‏تر داشته‏اند از امامى کردن، لقول الله تعالى: و منْ أحْسن قوْلا ممنْ دعا إلى الله؟ و لقول النبى (ص): «الأئمة ضمناء، و الموذنون امناء، فارشد الله الأئمة و غفر للموذنین»، و معلومست که حال امین تمامتر است از حال ضمین. و قال (ص): «ثلاثة على کثبان المسک یوم القیامة: عبد ادى حق الله و حق مولاه، و رجل ام قوما و هم به راضون، و رجل ینادى بالصلوات الخمس کل یوم و لیلة»، و قال (ص): «الموذن یغفر له مدى صوته، و یشهد له کل رطب و یابس»، و قال: «من اذن سبع سنین محتسبا کتبت له براءة من النار»، و قال: «تعجب ربک من راعى غنم فى راس شطیة للجبل، یوذن بالصلاة، و یصلى، فیقول الله عز و جل: انظروا الى عبدى هذا یوذن و یقیم الصلاة، یخاف منى، قد غفرت لعبدى، و أدخلته الجنة»، و قال عمر: «لو کنت موذنا لما بالیت ان لا أجاهد و لا احج و لا اعتمر بعد حجة الاسلام».


قلْ یا أهْل الْکتاب هلْ تنْقمون منا ابن عباس گفت: نفرى از جهودان برسول خدا آمدند ابو یاسر بن اخطب و رافع بن ابى رافع و اشیع و امثال ایشان، و پرسیدند از رسول خدا که از پیغامبران مرسل کدام‏اند که ایمان به ایشان میباید آورد؟ رسول گفت: «آمنا بالله و ما أنْزل علیْنا و ما أنْزل على‏ إبْراهیم و إسْماعیل و إسْحاق و یعْقوب و الْأسْباط و ما أوتی موسى‏ و عیسى‏». چون نام عیسى شنیدند نبوت وى را جاحد شدند و انکار نمودند و گفتند: ایمان نیاریم بآنکس که بوى ایمان آرد و سوگند یاد کردند، و گفتند: و الله که ندانیم بتر ازین دین که شما دارید. رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قلْ یا أهْل الْکتاب هلْ تنْقمون منا اى هل تکرهون و تنکرون منا الا ایماننا و فسقکم؟ این خلاصه سخن است یعنى شما کراهیت میدارید ایمان ما، و میدانید که ما بر حقیم، و این کراهیت شما از آن است که شما فاسق گشتید و بر دین باطل بماندید، بسبب آن ریاست که یافته‏اید، و رشوت میستانید، و مال بدست مى‏آرید.


و أن أکْثرکمْ فاسقون و او زیادت است، معنى آنست: لفسقکم نقمتم علینا الایمان. اگر کسى سوال کند، گوید: چون تواند بود کسى که دین حق شناسد، و حقیقت و صدق آن داند، آن گه دین باطل گیرد، و حق بگذارد، این بعقل چون راست آید؟ جواب آنست که مثل این در مشاهده بسى دیده‏ایم و شنیده، کسى که داند بتحقیق که قتل گناهى صعب است و کبیره‏اى بزرگ، مرد را بدوزخ برد و بعقوبت در افکند، و آن گه در آن میکوشد و مى‏کند شفاء غیظى را یا سلب مالى را، و همچنین ابلیس مهجور دانست که الله تعالى وى را بآن معصیت که کرد بگیرد و عقوبت کند، و آن گه همى کرد، و هواء خویش بر طاعت حق ایثار میکرد، و ازین جنس اگر بر شماریم فراوان است و آن همه بارادت و تقدیر خداى جهانست.


قلْ هلْ أنبئکمْ بشر منْ ذلک این ذلک اشارتست فرا تصدیق مومنان و هدى الله ایشان را بنزدیک خدا، و این آیت جواب جهودان است که گفتند ندانیم دینى بتر از دین شما. رب العالمین گفت: یا محمد ایشان را جواب ده که: خبر کنم شما را به بتر از آنکه شما مومنان را مى‏پندارید بپاداش نزدیک خدا. مثوبة نصب على التفسیر است. منْ لعنه الله این من دو وجه دارد: یکى آنکه محل آن خفض است بر بدل شر، و بدیگر وجه محل آن رفع است بر اضمار هو، یعنى: هو من لعنه الله، و برین وجه معنى آنست که: چون این آیت آمد که: قلْ هلْ أنبئکمْ بشر منْ ذلک جهودان گفتند: من هم؟ مصطفى (ص) گفت: منْ لعنه الله‏


یعنى: هو من لعنه الله.


و غضب علیْه و جعل منْهم الْقردة و الْخنازیر قردة از جهودان است و خنازیر از ترسایان، قردة از صیادان شنبه‏اند به ایله، و خنازیر از مکذبانند بمائده، و عبد الطاغوت پرستندگان گوساله‏اند. طاغوت اینجا عجل است. حمزه تنها و عبد الطاغوت خواند بضم با، و طاغوت بخفض بر سبیل اضافت. و عبد بر مثال حذر و فطن بناء مبالغت است بر معنى عابد، یعنى: ذهب فى عبادة الطاغوت کل مذهب. باقى قراء عبد بفتح با و دال خوانند، و طاغوت بنصب، و معطوفست بر ما تقدم، یعنى: منْ لعنه الله و عبد الطاغوت. أولئک شر مکانا اى مکانة و منزلة، و أضل عنْ سواء السبیل اى عن قصد السبیل طریق الهدى.


و إذا جاوکمْ قالوا آمنا در میان جهودان منافقانى بودند که در پیش رسول خدا میشدند و مى‏گفتند: نحن نعرف صفتک و نعتک، آمنا بأنک رسول الله. بزبان این میگفتند، و در دل کفر میداشتند. رب العالمین گفت: دخلوا بالْکفْر و همْ قدْ خرجوا به اى دخلوا و خرجوا کافرین، و الکفر معهم فى کلتى حالتیهم. و الله أعْلم بما کانوا یکْتمون فى قلوبهم من الکفر.


و ترى‏ کثیرا منْهمْ من الیهود، یسارعون فی الْإثْم و الْعدْوان یبادرون الى المعصیة و الظلم، و أکْلهم السحْت یأخذون من الرشاء على کتمان الحق. کثیرا منْهمْ از بهر آن گفت که: نه همه آن بودند که در اثم و عدوان مسارعت نمودند، قومى آن کردند، و قومى شرم داشتند، و از آن وا ایستادند. رب العزة گفت: لبئْس ما کانوا یعْملون بد چیزى است که ایشان میکنند که در حکم رشوت میستانند، و حرام میخورند، و ظلم میکنند. ربانیان و احبار را عتاب کرد. ربانیان علماء ترسایان‏اند، و احبار علماء جهودان. ضحاک گفت: در قرآن صعب تر از این آیتى در خوف نیست، که رب العزة آن کس که منکر پیش گرفت و باک نداشت، و آن کس که نهى نکرد و باز نزد، هر دو را ذم برابر کرد. گناهکاران و مرتکبان منکر را گفت: لبئْس ما کانوا یعْملون، و تارکان نهى منکر را گفت: لبئْس ما کانوا یصْنعون.


و مصطفى (ص) گفت: «و الذى نفسى بیده لیخرجن ناس من امتى من قبورهم فى صورة القردة و الخنازیر بما داهنوا اهل المعاصى و هم یستطیعون».


و أوحى الله تعالى الى یوشع بن نون: انى مهلک من قومک اربعین الفا من خیارهم، و ستین الفا من شرارهم. قال: یا رب هولاء الاشرار، فما بال الاخیار؟ قال: انهم لم یغضبوا لغضبى، و کانوا یواکلونهم و یشاربونهم. و در آثار بیارند که الله تعالى دو فریشته فرستاد باهل شهرى تا آن قوم را هلاک کنند، و آن شهر را زیر و زبر کنند. مردى را دیدند که در نماز بود، ایشان بآسمان بحضرت عزت باز شدند، تا الله چه فرماید. الله گفت: بازگردید و همه را هلاک کنید، و آن مرد را نیز با ایشان هلاک کنید، که هرگز چون منکرى دید از بهر ما روى ترش نکرد. و جمعى کودکان در میان شهرى خروسى را گرفته بودند، و پرهاى وى میکندند، و آن را تعذیب میکردند. پیرى را دیدند در کنار ایشان که آن را میدید و نهى نمیکرد و انکار نمى‏نمود، تا رب العزة آن قوم را عقوبت کرد، و آن شهر را بزمین فرو برد. اگر کسى پرسد چه فرق است میان عمل و صنع؟ جواب آنست که صنع فعلى بود که در ضمن آرایش و نیکویى بود، و ازینجا گویند: ثوب صنیع، و فلان صنیعة فلان، اذا استخلصه على غیره، و صنع الله لفلان اى احسن الیه.


پس صنع بکمال‏تر است از عمل، از بهر این معنى ربانیان و احبار را یصنعون گفت، و عامه مردم را یعملون، چندان که ربانیان را بر عامه مردم فضل است صنع را بر عمل فضل است.


و قالت الْیهود این آیت در شأن جهودان فرو آمد فنحاص بن عازورا و اصحاب او، که الله ایشان را روزى فراوان و نعمت تمام داده بود. پس چون در الله کافر گشتند، و مصطفى را دروغ زن گرفتند، و در نعمت الله کفران آوردند، و ذلک فى قوله «أ لمْ تر إلى الذین بدلوا نعْمت الله کفْرا»! رب العزة آن نعمت از ایشان واستد، و بروزگار قحط و نیاز افتادند. این فنحاص و اصحاب وى گفتند: «ید الله مغْلولة» ممسکة عنا الرزق، دست رازق بسته است و روزى باز گرفته، و این کنایه از بخل است، یعنى که بر ما بخیلى کند، و چنان که پیش ازین روزى میداد نمى‏دهد. این همچنانست که جاى دیگر گفت رسول خود را: «و لا تجْعلْ یدک مغْلولة إلى‏ عنقک» فتنفق دون الحق، «و لا تبْسطْها کل الْبسْط» فوق الحق. و روا باشد که بر معنى استفهام نهند یعنى: اید الله مغلولة عنا حیث قتر الرزق علینا؟


رب العالمین ایشان را جواب داد: غلتْ أیْدیهمْ اى امسکت عن الخیرات و قبضت عن الانبساط بالعطیات. دست ایشان است که از خیرات و عطیات فرو بسته است، که هرگز ازیشان کسى را نبینى که نفقه فراخ کند بر خویشتن یا بر کسى مگر اندکى. معنى دیگر غلتْ أیْدیهمْ یعنى یوم القیامة. «إذ الْأغْلال فی أعْناقهمْ» جزاء این کلمه کفر ایشان آنست که فردا در قیامت غل آتشین بر گردن ایشان نهند، و دستهاى ایشان وا گردن بندند، و لعنوا بما قالوا بوعدوا من رحمة الله، و عذبوا بالجزیة فى الدنیا، و النار فى العقبى. و این سخن از جهودان بس عجب نیست پس از آنکه از ایشان حکایت مى‏باز کنند که: «قالوا یا موسى اجْعلْ لنا إلها کما لهمْ آلهة»، و قال: إن الذین اتخذوا الْعجْل سینالهمْ غضب منْ ربهمْ الایة. و عن ابن عباس قال: قال النبى (ص): «من لعن شیئا لم یکن للعنة اهلا رجعت اللعنة على الیهود بلعنة الله ایاهم».


آن گه گفت جل جلاله: بلْ یداه مبْسوطتان اثبت الید و نفى الغل. ید صفت را اثبات کرد و غل را نفى کرد، و این رد است بر جهمیان که صفت را منکرند، و تأویل باطل نهادند. علماء سلف و ائمه اهل سنت گفتند که: آنچه جهودان گفتند ید الله مغْلولة، «ید» راست گفتند، اما مغلولة دروغ گفتند، که رب العزة ایشان را در غل دروغ زن کرد نه در ید، گفت: بلْ یداه مبْسوطتان. این همچنانست که قومى را گفت: «و إذا فعلوا فاحشة قالوا وجدْنا علیْها آباءنا و الله أمرنا بها». راست گفتند که: وجدْنا علیْها آباءنا، اما دروغ گفتند که: و الله امرنا بها، که رب العزة ایشان را درین دروغ زن کرد نه در آن، گفت: «قلْ إن الله لا یأْمر بالْفحْشاء».


فصل


بدان که مردم درین مسأله ید بر سه گروه‏اند: گروهى معتزله‏اند و قدریه و اثنا عشریه رافضه. اینان گفتند: ید الله ید قدرة و قوة و نعمة، و گروهى دیگر مجسمه‏اند کرامیه و هشامیه. و هشامیه طائفه‏اى از رافضیان‏اند، امام ایشان هشام بن الحکم، گفتند که ید خدا ید جارحه است، و این سخن روى بکفر دارد که مصطفى (ص) گفت: «من شبه الله بشی‏ء من المخلوقین فقد کفر».


سیوم گروه علماء سنت‏اند و قدوه امت نقله اخبار و حمله آثار، گفتند: ید خدا ید صفت است، و ید ذات، ظاهر آن پذیرفته، و باطن تسلیم کرده، و حقیقت آن در نایافته، و از راه چگونگى و تصرف و تأویل برخاسته، و تهمت بر خرد خویش نهاده، و اعتقاد کرده، که از همنامى همسانى نیست، و بخیال گرد آن گشتن روى نیست، معلوم هست اما تخیل نیست، مسموع هست اما معقول نیست.


قومى گفتند ید ید قدرت است و نعمت، و این محال است و باطل، که رب العزة گفت: بلْ یداه مبْسوطتان، دو ید گفت باز گسترده و گشاده، و معلوم است که قدرت یکى است نه دو، و نعمت نه خود یکى است که بسیار است، لقوله تعالى: و إنْ تعدوا نعْمة الله لا تحْصوها، و در قصه آدم گفت: ما منعک أنْ تسْجد لما خلقْت بیدی.


اگر معنى ید قدرت بودى ابلیس را بودى که گفتى: چنان که آدم را بقدرت بیافریدى مرا نیز بقدرت بیافریدى، چه شرف دارد بر من؟ چون ابلیس بجواب آن تفصیل با سخنى دیگر گشت، و فرق کرد میان آتش و گل، گفت: أنا خیْر منْه خلقْتنی منْ نار و خلقْته منْ طین. معلوم گشت که این تخصیصى بود که جز آدم را نبود، که وى را بهر دوید صفت خویش آفرید و ید صفت حق بوى رسید، و آن دو ید اینست که گفت: بلْ یداه مبْسوطتان.


اهل تأویل گفتند: بلْ یداه یعنى رزقاه رزق موسع و رزق مقتور، رزق حلال و رزق حرام، و این تأویل محالست و باطل، که رب العزة گفت: مبْسوطتان، و معلومست که رزق مقتور مبسوط نبود، و نیز گفت تعالى و تقدس: لما خلقْت بیدی، مقتضى تأویل آنست که لما خلقت برزقى، و این محض کفر باشد. و مصطفى (ص) گفته: «ان المقسطین على منابر من نور عن یمین الرحمن، و کلتا یدیه یمین».


هل یجوز أن یقال معناه عن رزق الرحمن، و کلتا رزقیه یمین! این چنین سخن جز محال و باطل نبود. اگر گویند در لغت عرب سائغ است و روان ید بمعنى نعمت و قوت، گوئیم این مسلم است، اما در سیاق سخن متکلم پدید آید که معنى آن چیست. اگر گوید: لفلان عندى ید أکافیه، اینجا معلوم شود که نعمت میخواهد که مکافات آن بشکر کنند، و اگر گوید: فلان لى ید و عضد و ناصر، دانیم که معنى آن نصرت و تقویت و معونت است نه حقیقت ید. اما اگر گوید: ضربنى فلان بیده، و اعطانى الشی‏ء بیده، و کتب لى بیده، هر عاقلى داند و دریابد که اینجا نه نعمت میخواهد که دست میخواهد، که بدان نویسند، و بدان عطا دهند، و بدان زنند. و در لغت عرب گویند: بید فلان امرى و مالى، بیده الطلاق و العتاق و الامر و ما اشبهه.


و هم ازین بابست آنچه در قرآن گفت: تبارک الذی بیده الْملْک، و قوله: بیدک الْخیْر، قلْ إن الْفضْل بید الله، و معلوم است که این طلاق و عتاق و امر و فضل و خیر و ملک نه چیزیست که بر دست نهاده است، اما عرب در کسى جائز دارند این کلمات و این اضافت، که خداوند دست بود و دست گیرنده در وى روا بود، نه بینى که روا باشد که گویند: بید الساعة کذا، و بید القرآن کذا، و بید العذاب کذا، و بید القریة کذا، از بهر آنکه ید بحقیقت از اینها درست نباشد، اما لفظ بیْن یدیْه بر هر دو افتد هم بر خداوندان دست و هم بر چیزها، که آن را دست نبود، چنان که گویى: بین یدى الساعة، و بیْن یدیْ عذاب شدید، بین یدى کذا و کذا، از بهر آنکه معنى بین یدیه امامه و قدامه باشد، اما بید کذا و کذا الا خداوند دست را نگویند، و قرآن بلغت عرب فرو آمده است، هر چه در لغت عرب سائغ است و جائز، روا باشد که بر وفق آن تفسیر قرآن گویند، و هر چه در لغت عرب محال بود تفسیر قرآن در آن روا نبود.


و لیزیدن کثیرا منْهمْ اى من الیهود، ما أنْزل إلیْک منْ ربک طغْیانا و کفْرا بانکارهم و تکذیبهم. کثیرا مفعولست، ما أنْزل إلیْک منْ ربک فاعل است، طغیانا و کفرا مفعول ثانى است. میگوید: این قرآن طغیان و کفر جهودان میافزاید، چندان که قرآن فرود آید و بدان کافر میشوند، ایشان را کفر و طغیان میافزاید. و ألْقیْنا بیْنهم الْعداوة و الْبغْضاء یعنى بین الیهود و النصارى. میان جهودان و ترسایان عداوت افکندیم، هرگز هیچ جهود ترسایان را دوست ندارد و نه هیچ ترسا جهودان را.


جهود مذهب ترسایان در عبادت مسیح دشمن دارد، و ترسا مذهب جهودان در کافر شدن مسیح دشمن دارد. این همچنانست که گفت. «تحْسبهمْ جمیعا و قلوبهمْ شتى». آن گه گفت: إلى‏ یوْم الْقیامة تا روز رستاخیز این عداوت خواهد بود، و این دلیل است که مذهب جهودى و ترسایى تا بقیامت پیوسته خواهد بود.


کلما أوْقدوا نارا للْحرْب أطْفأها الله اى کلما اجمعوا امرهم على حرب رسول الله (ص) فرق الله جمعهم، و أفسد تدبیرهم. این دلیل است که دین اسلام بر همه دنیا غالب است و قاهر، و کید دشمن آن باطل، و علم آن همیشه ظاهر، چنان که جاى دیگر گفت: لیظْهره على الدین کله، و یسْعوْن فی الْأرْض فسادا یجتهدون فى رفع الاسلام و محو ذکر النبى (ص) من کتبهم، و الله لا یحب الْمفْسدین یعنى الیهود.